دنیا سرد است

ساخت وبلاگ
با هم یک نفر بودیم. در راس پیکان آن توده شلوغ مقابل تماشاخانه. نیم ساعت سرپا ایستادیم. نیم ساعت خندیدیم. آن هم با نگاهمان. انقدر نزدیک بودیم که می شد، عطر تنت را کشید و لذت برد، می شد بوسیدت. یک نفر بودیم و چهار تا بلیط دستمان بود. پیش دستی کرده بودیم. من به تو، تو به من. و هر دو نافرجام. گاهی از سکوت بیش از حد نفرت داری گاهی عاشق سکوتی. شروع نمایش با سکوت و خاموشی شروع گره خوردن دست هایمان بود. کف دستم غرق عرق بود. انگشتانت لیز می خوردند لای دستانم. لرزان و بی مقدار چیز هایی شبیه دعا روی جلد دستم می نوشتی. دو نفر بودیم در میانه ترین ردیف صندلی ها. جایی که حتی زمزمه بازیگران را هم میشد شنید، میشد بوی عرق تن شان را شنید. یا جنبش های مداوم قلب هاشان. هنوز نیمه راه بودیم. به دستم فشار می آوردی.  غرش سازها و تمبک ها تنمان را می لرزاند. مو به تنمان سیخ می شد. انگار می ترسیدی. غرق نمایش بودی. حواست جایی میان پرده های بازی گیر کرده بود. خودت را آنجا یافته بودی. دیگر لمس دستانم حرکتی نداشت. چسبیده بودی به دستانم. بازیگر مرد هر چه می گفت. انگار به تو گفته باشد. عکس العملت عجیب بود. من باید کاری می کردم. در سکوت و خاموشی سالن. من هم دستانت را می فشردم. شانه ام را می چسباندم به تو. گرم می شدیم. عرق می کردیم. هر بار که از عمق وجودت نفس می کشیدی، فکر می کردم این دنیا برایت کوچک است. تحملش را ند دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 268 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 17:15

هر چقدر که بزرگ می شوم خسته تر بی حوصله تر قدم ها را تیز پشت به پشت هم  شبیه قطاری روی ریل مقصدم شهری ست که همه می گویند سرزمینی روی کاغذ های ترحیم خنده هم دیگر بازاری ندارد روزهای تباه شده ام برای راه های رفته دیگران برای پا گذاشتن  جای پای قبلی ها و شب ها انگار با خودم اصابت می کنم گیج و منگ و غفلت زده میان سیاهی خواب دامنم را می گیرد یاد آینده می افتم جایی شبیه هیچ دنیای یک نفر باضافه هیچ من ساکن برگزیده دنیایی بی در و پیکر بی کس، بی پرچم باید دنبال کسی باشم؟ اینبار خود باید خودم را له کنم اصابت خود باضافه خود ضربه خود به خود جنگ خود بخود خوردگی خستگی خسارت. دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 17:15

از من نپرسیدی کجام؟ کی می رسم خونه؟ اصلا برات مهم نبود، بدون تو ساعت دوازده شب پا روی سکوت تهران قدم می زنم یا جایی برای خواب ندارم. گیر تور هیچ فکری نیستی، من در اتاقی شش متری داخل مسافرخانه ای قدیمی، روی تختی تک نفره دراز می کشم. به تصویر لاله زار قدیم فکر می کنم، به کرکره های کشیده و خلوتی امشب. به چراغ ها و لوسترهای ریز و درشت اسیر شده و خاموش. به مسافرخانه ای فرسوده در دل خیابان لاله زار. به فشار  خودکار بیک، وقتی می نویسد؛ دانشجو، مسافر، تنها، جایی برای بودن تو نیست. اینجا فقط یک نفرِ تنها می تواند دراز بکشد. همه ی یک نفر تنهاهای دنیا، تهران و یا لابد مسافرین غریب. دراز بکشند و شاهد پیچش صدای ارگاسم در اتاق های دیگر باشند. اتاق های دو تخته، یک شبه. ما خیلی جاگیر نیستیم. هر کجا گوشه ای، سوراخ سنبه ای باشد خودمان را جای می دهیم. با فکرهایمان گرم می گیریم و چشم که باز می کنیم می بینیم صبح شده است. کلید ها توی مارپیچ قفل ها می چرخند، صدای پای همه ی بی کس و کارهای گیر کرده در این شهر بلند می شود. جیر جیر صدای در دستشویی،کرکره ها و آواز مرد کهن سال توی حمام و سکوت من... من هنوز خوابم.  دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 17:15

وقت هایست که از راه مغزم
در قالب سنگی بی ریخت
زاییده می شوم
نتیجه ای برای مقاربت با خود
و پس از فراغ
همچون قلوه سنگی از بالای کوهی
می افتم
افتادنم شبیه همه افتادن هاست
از همان هایی که می روند و در قعر دره ای هیچ می شوند
شاید صدایی از من باقی بماند
این سقوط نشانه ظهوری دوباره است
در قالب آدمکی گلی
ما آدم ها
آدمک های گلی بدقواره ایم
که لباس این دنیا به تنمان زار می زند.
دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 224 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

آه اگر بار دگر طعمه چشمت باشممیدهم با دل و جان جان و دل و روحم راکه به غیرت صنمی نیست در این شهر خرابآن دگر باردر آن فصل شکاربا تو فصلی دگر است زیر درختان انار موسم رقص تو در بارش برفجان گرفته است در این کهنه لحافکه گرفته است مرا تنگ در آغوش عفاف کاش بودی و لحافی هم رنگ بهارمی کشیدی روی چشمان و دهانتا که من پیوسته در خواب و نهاندست و کت بسته شبیه آهوانمیشدم صید تو و آن دشنه ات.آه حیف بیشه هامان دور استریشه هامان چفت نیست شهر دور خانه دور کی شود همسایگیهم خانگی... دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 216 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

گفتم بی خیال. بحث را همان جایی که بود بریدم. چون ذهنم برید. وقتی حرف می زنم و مخاطبم سر و گوشش این ور و آن ور می جنبد حواس من پاره می شود. دیگر روی حرف هایم تمرکز ندارم و باید همان جا برید. حتی اگر حرف خیلی مهمی داشته باشم که نداشتم. من باز کردم سر حرف را. سوالم این بود که گزارش نویسی چطور چیزی هست؟ گفت بلدم. بلدم سخت نیست، بلد نباشی سخته. گفت از بیست شهریور کار ژورنالیستی موقوف. خیلی دقیق و جدی. رنگ و رو رفته است. لباسش چند لایه است؟ سردش است. رنگ و روی رفته اش بخاطر همین است. بعد کلاس که همگی جلوی درب موسسه جمع می شویم برای  چند پاره حرف و شوخی. انگار که سر کلاس زبان ما را بریده باشند. ادای آدم های خجالتی را در می آورد. خجالتی نیست. ژونالیست خجالتی؟ جنس صدایش از آنهایی که هر روز می شنویم نیست. برای یک نفر ژونالیست که هر روز باید با کدام مدیر و مسئول مصاحبه کند این جنس صدا خوب نیست. برای نویسنده شدن خوب است اما. ژورنالیست بودن را به خاطر قلم رها کرده است. من می گویم بخاطر صدا. نگران بوده قلمش طعمه گزارش نویسی شود و بوی بدِ پاراگراف های آبکی را بگیرد. بجز این کلاس موسسه چند جای دیگر هم او را می بینم. می بینیم. خیلی ها او را می شناسند. هر جا مراسم باشد که پرچم ادب بر سر درش زده باشند او آنجاست. بخاطر فلان استاد که عاشقش است آمده است. کتاب زیاد می خواند. من می دانستم که مسیر برگشت به دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 203 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

در من دو پسر هفده ساله پنهان اند شب ها می چرخند دور مغزم درس می دهند، تربیتم می کنند فشار می آورند به مغزم متضاد هم اند اما هر دو سفید رنگ اند یکی پرستیژ دوست دارد و آن دیگری دنج جایی گاهی گربه و سگ اند یقه هم را می درند گاهی پدرند مادرند یکی میخ می گذارد دیگری پتک می کوبد بازیگوش های هفده ساله مغزم تیر می کشد زمان را با آب در مغزم جاری می کنم این منم مردی عجول در ابتدای پلکانی از تردید چه می شود اگر از سایه بگریزم تا به انتها که مرا نبینند زیرکی ست چالاکی ست رندی ست خورجینم پر از کاغذ و قلم است می فروشم به نویسنده ها اما از خیال یکی دارم داشتم آن را پراندم کبوتر خیال را پراندم نه با دستانم  با دستان دیگری هفده ساله ها می گویند صبور باش کبوتر از آن توست. دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 220 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

درِ عقب سمت شاگرد سنگین بسته می شود، دختر پیاده که شد، من از آینه بغل نگاهم روی در عقب سمت شاگرد بود، که بسته شدنش را ببینم، گوشم تیز بود تا صدای ت ل ق بسته شدن را بشنوم. ولی تا همان ت ل آمد و از آینه بغل دیدم که چفت نشد. یک لحظه تقلا طور خواستم که دوباره در را ببندد، محکم تر. اما سرش را انداخت پایین. از ماشین دور شد. با کش و قوس به زحمت در عقب سمت شاگرد را خودم بستم، ت ل ق. کامل چفت شد. این یکی هنوز سرش گرم گوشی بود. دختر که پیاده شد. این یکی گوشی را گذاشت توی جیبش. خواست که صحبت کند. حرف نامربوطی زد. جوابش ماند برای بعد. جای آن نبود که جواب داده شود. چون خیلی زود این یکی هم باید پیاده می شد.  اینکه هربار باید دختری را تا سر کوچه شان برسانم چیز خوبی نیست، خطرناک است. وقتی پرواز کنم خطرناک تر است. اگر بالا بیاورد چه. من که حوصله تمیزکاری های بعد از آن را ندارم. می گندد. ماشینم از آن به بعد بوی گند معده خواهد داد. از چشمم می افتد. ولی اگر به بو عادت کنم، مثل بوی بنزین، مشکلی نیست. این را سرنشینان می گویند. بعضی ها مثل من بوی بنزین دوست دارند. ولی بیشترشان سخن به گزافه می گویند. چون فقط چند دقیقه ای سرنشین هستند و بس، اما من از ازل تا ابد راننده این پیکان، این بوی بنزین دلچسب بوده ام... سرنشینان امروز پنج نفر بودند. مقصد هر یکی جایی دورتر از آن دیگری. موسیقی امروز کمی فرق داشت. بجز دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 228 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

نمی توانستم بیشتر از این با کتاب سرم را گرم کنم. سرباز خوابیده بود. خواستم کتاب را همین جا پس بدهم که نکند یادم برود. اما دلم نیامد بیدارش کنم. شبیه من بود. شبیه روزهایی که در میدان های آن شهر غریب تنها روی نیمکتی می خوابیدم تا وقت و بی وقت عابری، ژاندارمی بیدارم کند. یا آن روزهایی که از سر بی خوابیِ روزهای قبل تر چند روز پشت سر هم دراز به دراز روی زمین می خوابیدم. وسط اتاق. همه کارهایم را همانطور درازکش رفع رجوع می کردم.  رسیدیم به مرز ایران. با صدای راننده اتوبوس بیدار شدم. بی حواس به بغل دستم نگاه کردم. سرباز نبود. کتابش روی سینه ام مثل معشوقه ای طول راه را با من عشق بازی کرده بود. چند تایی از برگ هایش تا خورده بود. چرا سرباز کتابش را پس نگرفته بود. می توانست بیدارم کند. من حتما پسش می دادم. دلش نیامده بیدارم کند. کتاب را از روی سینه ام برداشتم. میان سینه من و کتاب کاغذی بود. سرباز نوشته بود؛ از زینب یاد گرفته ام کتاب هدیه بدهم. این کتاب برای تو. تو حتما تا ته بخوان. اینجا باید اتوبوس را عوض می کردم. پیاده شدم. ساک و کیفم را برداشتم. بلیط تبریز را گرفتم. اتوبوس آماده حرکت بود. که من سوار شده نشده گازش را گرفت و رفتیم.  ادامه مطلب دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 236 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

عبور سهمگین سال ها
ما را بیگانه می کند
همین قدر دور و ناشناخته
تو به در می خندی
من به دیوار
در و دیوار شاکی اند
از حرص لای مشت هایم.

در باز بود
تو شکفته بودی
وقت بوسه بود.

اینک مشت هایم
اشک هایم
پشت دیوار دنیاهایمان
سیل شده اند
موج برداشته اند
دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 216 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

در آغوش دختران دیگر

فاحشه مردی شده ام

در غیاب تو یکی

آه و فغان

همدم و هم سر شده ام

نیستی که ببینی

بت من با دگران یک رنگ نیست

قبله روز و شبم 

جز تو مگر جایی هست!

پیش آنانم و با تو هوس عشق بازی ست!

هوش و دل می بری یکجا

قدم آهسته کن و گو کجا

آخر این فاصله 

دیدن و لمس 

بال های خیالم کوتاه 

تو مرا یاری کن

تو به جای دگران 

در خلوتکده خود باز کن

عطایی بده من را 

تا که بخشم به لقایش 

کل دنیا را

دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 200 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

با باران چشمانم را
با عطر تنت دلم را
سیر می کنم
دلداری می دهم
حال من پرسی اگر
زنده ام به دمی که نفس ندمی
مخزن بارانم ولی
در دلم خبر خشکسالی ست
بی شک این فاجعه بار ترین خبر قرن می شود
مرد عاشق از تشنگی خواهد برید.
تشنه از تو
سیراب از خود
خواهم پرید
در قعر نیستن، سوختن
می شوم ذره ای از تل خاکستر
هر دلی عاشق شود می سوزد
دل من عاشق بود. لامصب
دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 214 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

دیگر هیچ دلیلی برای نفس کشیدن پیدا نمی کنم. صبح ها به اصرار مادر زود از خواب بلند می شوم اما انگار سرم روی بالشت می ماند، چشمانم خمار است. زیرشان گودی رفته است. این روزها اغلب چشمانم را می مالم. خواب از وجودم می بارد. اینجا کسی به روی خودش نمی آورد. کسی از من نمی پرسد که چرا حال ندارم. لابد فکر می کنند خستگی راه است. یک هفته زمان زیادی ست برای رفع خستگی اتوبوس و تغییر آب و هوا. از همه شاخ تر از بدو ورودم کسی از آن شهری که درس می خواندم سوال نمی کند، آن شهری که دریایی داشت، مینایی داشت...  به خودم می آیم، قصد می کنم چند روزی از خانه بیرون باشم. آن هم به بهانه دیدن دوستان و هم دوره ای ها. ماشین پدر را برای چند روز امانت می گیرم. هر چند سخت می شود با آن به جایی که دلم می خواهد بروم. دلم کجا را می خواهد؟ شاید جایی شبیه شهری ساحلی با کشتی های لنگر گرفته، ساحل شنی، تنهایی، شب. مسافرت تنهایی سخت است، سخت تر از آنچه به مخیله راه داشته باشد. اما وقتی از قبل مسیری برای سفر وجود نداشته باشد. تنهایی رفتن بهتر از این است که دم به دقیقه حواست به یکی دیگر باشد. به یکی بدتر از تو، دورتر از تو. باید گوش شنیدن غرغر هایش را داشت. و سر هر چیز کوچک و بزرگی کرسی دموکراسی را علم کرد.  دوباره خودم را در اختیار جاده ها قرار می دهم. شتابی ندارم. آرامم. خانه های آجری اطراف جاده را می بینم. بچه های روستای دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 235 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 16:07

باید نهایت قدردانی را از شما دوستان رادیوبلاگی ها داشت. دانلود فایل صوتی با کیفیت 128 دانلود فایل صوتی با کیفیت 64 لینک نوشته های شما برای فراخوان "سازت را با بهار کوک کن" : خانه من| در دیار نیلگون خواب| مینیس |من یک دختر مسلمانم| یادداشت های خانم انار|در انتظار اتفاقات خوب| حریری به رنگ آبان|دو کل دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 195 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

تاخت و تاز
در گودی چشمانت،
چه کیفی می دهد!
من بچرخم
حلقه شوم
تو رامم کنی
دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 210 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

بعد از دو نصف شب پاهایمان را سلاخی میکنند یکجا بند می شویم همه دار و ندار زندگی ت را می چپانند توی کله ات کمی ادویه رویا قاطی می کنند کمی سکوت ساعتی تاریکی و تو شروع میکنی به چرت گفتن مثلا می گویی که  "دوستم داری" من هم باور می کنم طعم رویایت باور کردنی ست دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 220 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

تئاتر؛ تنها صحنه ای که حال منو خوب می کنه!

دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 179 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

انسان در کنار بار هستی

بقچه ای دارد به نام آرزو

هر نو زادی که جیغ می کشد،

بقچه ای به دستش می دهند

تا آرام شود، آرام می شود،

دلم به بقچه آرزوها خوش است

که همیشه با من است

در آغوشم

در خلوتم

درون این بقچه تنها یک آرزو دارم و آن تویی

ای معشوق در راه

ای آرزوی خوش عطر

دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 219 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

خواستن تو از اوجب واجبات است خواه شب باشد یا روز برای بودنت سجده می کنم گاهی که دلم می گیرد جایی نیست که هق هق گریه هایم بپیچد در همین اتاق چند متری  گوشه چشمانم خیس اشک می شوند اگر مرد تو بودم گریه نمی کردم مرد که گریه نمی کند اکنون که نیستی می توانم گریه کنم با خودم قهر کنم می توانم خودم را امر و دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 187 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16

آرزوها از تنم آویزانند همین تن خسته ام که هزاران شب  روح بی خواب و سرگردانم را در تاریکی بدرقه می کند، صدای نقاره و دهل  خبر هبوط آرزوهای آسمانی ست و من در این سطح خاکی زبانم قاصر است از التماس آرزویی که تو خود آنی، دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 220 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 12:16